JavaScript Codes بزرگترین سایت جاوا اسکریپت ایران
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

محمدرضا شفیعی کدکنی - دنیای مقالات
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سخن در بند توست تا بر زبانش نرانى و چون گفتى‏اش تو در بند آنى ، پس زبانت را چنان نگهدار که درمت را و دینار . چه بسا سخنى که نعمتى را ربود و نقمتى را جلب نمود . [نهج البلاغه]
محمدرضا شفیعی کدکنی - دنیای مقالات
  • تماس با من
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو
  • مرورى بر کارنامه محمدرضا شفیعى کدکنى

    به یک دست آتش به یک دست آب

    میلاد عظیمى

    http://poroge.mihanblog.com   دنیای مقاله

    از شفیعى کدکنى نوشتن به گمانم آزمودن امرى از مقوله «سهل و ممتنع» ها است؛ «سهل» از آن بابت که سبد خاطره چنان از بارقه فضل و بزرگوارى و سالارى او سرشار است که در بادى نظر نیاز چندانى به کنکاش و کوشش حس نمى کنى و «ممتنع» از این رو که «چه» بنویسى و «چگونه» بنویسى... نگارنده در این یادداشت _ که گذرى تند براى «توصیف» چند چشم انداز از آفاق گسترده زندگى شفیعى بوده _ دشوارى هولناک پیمودن «بحر در کوزه شکسته» را به شیرینى تجربه کرده است و در همه حال...
    زانجا که پرده پوشى خلق کریم «تست»
    بر قلب ما ببخش که نقدى است کم عیار
    •••
    زندگینامه
    محمدرضا شفیعى کدکنى _ شاعر، ادیب، محقق، استاد و نظریه پرداز برجسته روزگار ما _ در مهرماه ۱۳۱۸ در کدکن نیشابور به دنیا آمد. پدرش «میرزا محمد» (م ۱۳۵۱) «از افاضل علماى دوران شکوفایى حوزه علمیه مشهد در دهه هاى ۱۳۵۰- ۱۳۲۰ شمسى» محسوب مى شد [احمد مهدوى دامغانى، در باغ روشنایى/ پانزده] و مادرش «فاطمه توسلى» (م ۱۳۳۰) بانویى با ذوق و شعردوست بود که «نخستین نغمه هاى شعر فارسى» را در گوش تنها فرزندش فرو خواند. شفیعى تحصیل را از خانه و مکتب خانه آغاز کرد و «در کودکى حتى قبل از اینکه فارسى را به درس بخواند با زبان عربى آشنا شد». [شفیعى، شعر معاصر عرب/ ۲۰] شیفتگى فراوان به کتاب خواندن و تالیف از همان کودکى در وى وجود داشت و آنگونه که خود مى گفت در ۱۱- ۱۰ سالگى تصمیم به تالیف «تاریخ ادبیاتى» جامع بر مبناى کتب متداول آن روزگاران (چیزى شبیه تاریخ ادبیات دکتر صفا) گرفته بود و حتى مقدارى نیز در این کار پیش رفت! شفیعى پس از طى مقدمات وارد مدارس سنتى خراسان گشت و با شرکت در محضر درس ادیب نیشابورى دوم، میرزا هاشم قزوینى، آیت الله میلانى و برخى دیگر از علماى نامدار به تحصیل علوم حوزوى از قبیل فقه، اصول، منطق و ادبیات عرب پرداخت. در کنار تحصیلات رسمى بیشتر اوقات او مستغرق مطالعه بود. به عبارتى دیگر هر کتابى که به دستش مى رسید - حتى کتب فیزیک را (!) با ولع تمام مى خواند و به خصوص به شعر و ادب فارسى علاقه خاص نشان مى داد. او در سال ۱۳۴۱ وارد دانشگاه ادبیات مشهد شد. على اکبر فیاض، احمد على رجایى بخارایى و غلامحسین یوسفى از اساتید او در دانشگاه به شمار مى رفتند. همچنین وى مدتى به اداره صفحه ادبى روزنامه «خراسان» اشتغال داشت. پس از اتمام تحصیلات در مشهد براى طى مدارج بالاتر به تهران آمد و وارد دانشگاه تهران شد. حضور در تهران موجب گشت که ارتباط او با جریان هاى نوگراى شعر و ادب گسترده تر شود و همچنین فرصت استفاده مبسوط تر از محضر اساتید و دانشمندان برجسته مقیم تهران بهتر فراهم شود. در دانشگاه از بدیع الزمان فروزانفر، از مینوى در بنیاد شاهنامه، از خانلرى در بنیاد فرهنگ، مجله سخن و دانشگاه و در دایره المعارف فارسى از غلامحسین مصاحب بهره فراوان برد. مدتى هم در کتابخانه مجلس سنا مشغول بود. در سال ۱۳۴۸ با نوشتن «صور خیال در شعر فارسى» موفق به کسب درجه دکترى شد و دانشگاه تهران بلافاصله از او براى تدریس دعوت کرد. استاد بدیع الزمان فروزانفر این واقعه را «افتخارى براى فضل و فضیلت» تلقى کرد و رئیس وقت دانشگاه همکارى با این استاد جوان را موجب سربلندى خود دانست. شفیعى جوان روز به روز بیشتر اوج مى گرفت و چشم ها را خیره مى کرد. او پیوسته شعر مى گفت، تحقیق مى کرد و کتاب و مقاله مى نوشت. شهرت و اعتبار او آنقدر بالا گرفت که على دشتى که هرگز او را نزدیک ندیده بود، در نامه اى خصوصى به محمدرضا پهلوى نام او را در کنار نام برجسته ترین و استخوان دارترین دانشمندان آن روز ایران قرار داد؛ کسانى که مملکت باید از دانش آنها براى رشد و تعالى فرهنگى استفاده کند.
    چهار- پنج سال زندگى، مطالعه و تدریس در آمریکا و انگلستان (۱۳۵۶- ۱۳۵۲ ش) آفاق تازه اى پیش چشم او گشود. او در آنجا «کمال طلبى علمى» فرنگیان را از نزدیک حس کرد و با نظریه هاى نوین ادبى و شیوه هاى نقد ادبى به خوبى آشنا شد. انقلاب ۵۷ دگرگونى خاصى در زندگى شفیعى ایجاد نکرد. همچنان «همه» هم و توان او در سرودن، تفکر، تحقیق و تدریس متمرکز بود.وى همچنین در این اواخر دو سفر - هر کدام به مدت یک سال - به منظور مطالعه و تدریس به ژاپن و آمریکا رفته است. سفر به ژاپن خصوصاً تاثیر ژرفى بر او نهاده و وى را از آن همه «عقلانیت» که در جزئیات و کلیات امور ژاپن حکمفرما است شگفت زده کرده است. شفیعى در سراسر زندگى خود
    ـ على الاطلاق _ از پذیرفتن هرگونه «مسئولیت رسمى» خوددارى کرده است.او در سال ۱۳۴۹ ازدواج کرده و سه فرزند دارد.
    •••
    از نوشته ها و گفته هاى شفیعى کدکنى چنین استنباط مى شود که چند نفر در نضج و جهت دهى شخصیت علمى و هنرى او نقش تعیین کننده داشته اند که عبارتند از:
    الف- پدرش که نخستین معلم او بود.
    ب- میرزا هاشم قزوینى که «علاوه بر فقه و اصول عملاً به شاگردانش آموخت که از تنگ نظرى هاى قرون وسطى به در آیند و در یادگیرى و دانش اندوزى مرز هاى تعصب را بشکنند. [مکتب تفکیک / ۲۸۴]
    ج- على اکبر فیاض: دانش گسترده، جمع میان معارف سنتى و فرنگى و از آن مهم تر منش متواضع و عارى از خودنمایى به علاوه فراخ مشربى ذوقى و عقیدتى فیاض بسیار مورد توجه شفیعى قرار گرفت. به گفته شفیعى ، فیاض «عضو ثابت» همه انجمن هاى ادبى مشهد _ اعم از سنتى، میانه رو و نوگرا _ بود و قادر بود از «زیبایى هنرى» در هر شکل و ساختى لذت ببرد. این مزیت که اکنون به روشنى در شفیعى دیده مى شود آنقدر نزد او اهمیت دارد که یکى از مهم ترین وظایف دانشکده هاى ادبیات را در پرورش ذائقه هنرى و افزایش دانش ادبى دانشجو براى درک و التذاذ از سبک هاى مختلف ادبى خلاصه مى کند.
    د- بدیع الزمان فروزانفر: درباره مناسبات فروزانفر و شفیعى باید مقاله اى نوشت. همین قدر باید گفت که شفیعى وقتى از موضع «برآورد کلى» به کارنامه ایران در قرن بیستم مى نگرد هیچ شخصیت فرهنگى اى را از بدیع الزمان فروزانفر برتر نمى داند. وى از مداقه در کار و بار بدیع الزمان زیرکانه، تفاوت میان «نبوغ و تمرین» و «استثنا و کلیشه» را دریافته است.
    ه - مهدى اخوان ثالث: اخوان به عنوان یکى از ائمه شعر نو شاید بیشتر و بهتر از هر کس دیگر شفیعى را با آفاق شعر نیمایى آشنا کرد و در تغییر خط سیر شاعرى او نقش داشته است. اما به گمان من تاثیر اساسى تر اخوان بر شفیعى در این نکته است که شفیعى با دقت در ظرایف روحیات اخوان و شخصیت متناقض او «اراده معطوف به آزادى» را که جوهره هنر جاودانه است، کشف، درک و لمس کرده است.
    [اراده معطوف به آزادى یعنى توانایى شک کردن، یعنى قدرت جمع نقیضین]. شاید بخشى از توفیق شفیعى در جمع و تلفیق متعالى و متکامل مقولات متناقض نمایى چون «شعر و تحقیق»، «سنت و مدرنیسم» و... پرورده هم صحبتى با اخوان باشد.
    و- غلامحسین مصاحب: این دانشمند و ریاضیدان بزرگ، ویژگى ها و ارزش هاى «علم محض» را به شفیعى آموخت و روحیه «ریاضى محور» او قطعاً در تقویت «عقلانیت» در روح شفیعى موثر افتاده است.
    ز- عباس زریاب خویى: شفیعى از زریاب فرا گرفت که چگونه مى توان در حوزه هاى متنوع و مختلف «تحقیق» کرد و در هر حوزه نیز در زمره سرآمدان بود.
    شاید به جمع بالا نام دو تن دیگر را نیز بتوان افزود: اول دکتر پرویز ناتل خانلرى که «اعتدال، انسجام و پیراستگى ذهن و زبان، درک مقتضیات جهان جدید، شعور به لزوم تولید یک فرهنگ پویا که پاسخگوى ضرورت هاى جامعه متغیر و متحول امروز باشد [یعنى فرهنگ دربرگیرنده نقاط قوت فرهنگى بومى و غربى] و توانایى ارائه معارف سنتى در شکل و زبانى تازه و جوان پسند» را ترویج مى کرد و شفیعى بسیار با او مرتبط و از او متاثر بود.
    و دیگر مجتبى مینوى که روش درست، اصیل و علمى «نقد و تصحیح متون کهن» را تعلیم مى داد و اطلاعات انتقادى گسترده خود از مجموعه عظیم تحقیقات شرق شناسان را به مستفیدان منتقل مى کرد. مینوى مى گفت که از همان اوان ورود شفیعى به تهران «او را به شاگردى و فرزندى پذیرفت.» خوشبختانه از «ستیهندگى» مینوى نشانى در شفیعى دیده نمى شود!
    • از برگ شقایق تا گل آفتابگردان
    در باب شعر شفیعى- ویژگى ها، ارزش ها و احیاناً کاستى هاى آن _ تاکنون مقالات، کتب و پایان نامه هاى پرشمارى نوشته شده است که طبعاً طالبان مى توانند به آنها مراجعه نمایند. ما در این یادداشت به تناسب دو نکته را یادآورى مى کنیم:
    الف- «شعر» اصلى ترین، محورى ترین و پراهمیت ترین مولفه و دغدغه زندگى معنوى شفیعى کدکنى به شمار مى رود، با همه وسعتى که آفاق دیگر شخصیت چندبعدى او دارد، آنکه مى خواهد به شناختى درست و منطبق بر حقیقت از شفیعى دست یابد، «باید»، «شعر» او را مدار و محور بررسى خود قرار دهد و در روشنایى آن به تحلیل سایر ابعاد زندگى او بپردازد. [این نکته را با وجود آگاهى بر نهایت پرهیز شفیعى از سایه افکندن نیمکره شاعرانه شخصیتش بر نیمکره تحقیق و تدریس یادآورى کردم.] با وجود آن همه «تحقیق» شفیعى نهایتاً و «اصالتاً» یک «شاعر» است که در روزگارى ک «نه رهنما و نه رهنامه و نه ره پیدا است» در پرتو «قطب نماى دل» طى طریق مى کند. [هزاره آهوى کوهى / ۱۶۱] البته کیمیاکارى و رمز کامیابى او در این است که حوزه هاى متفاوت و رنگارنگ زندگى را شناخته و الزامات و ابزار هر حوزه را درک کرده و به «تفکیک» قلمرو «عقل» و «دل» ـ که در نگاه او کلیدى ترین معضل و لغزشگاه تاریخ ایران است _ قادر گشته است. «دل» و «عقل» در زندگى شفیعى رابطه اى تکامل بخش و تنگاتنگ با هم دارند. «دل» جهت و چارچوب کلى جریان زندگى را تعیین مى کند و «عقل» به تدبیر تام و مطلق امور مربوط به خود مى پردازد. البته از آنجا که هدف اصلى براى شفیعى «شعر» است لاجرم حاصل کار «عقل» باید در خدمت تکامل و تعالى شعر قرار بگیرد. روشن تر بگویم شفیعى از تحقیق به نفع شعر «استفاده ابزارى» مى کند![«شاید هیچ کس باور نکند که دلبستگى من به نقد ادبى و مطالعات در باب تصوف از فرط دلبستگى به شعر است» (موسیقى شعر / بیست و دو) چون معتقدم که «آشنایى با گذشته ادبى [و فرهنگى] براى یک شاعر صاحب استقلال و سبک نه تنها مانع رشد و بالیدن نیست بلکه شاید یکى از عوامل و شاید تنها عامل در تعالى هنرى باشد. (مقدمه بر دیوان فروزانفر تهران ۱۳۸۲ ص ۱۳]
    ب- شفیعى به شهادت همگان و تصریح خود «هرگز عضو هیچ حزب و گروه و دسته سیاسى» نبوده و شدیداً از هرگونه ابراز نظر در باب مسائل سیاسى روز پرهیز کرده است. [البته این مسئله فى نفسه نه فضیلتى خاص براى او اثبات مى کند و نه از قدر او مى کاهد.] اما او به عنوان شاعرى که در یکى از مقاطع پیچیده و پرحادثه تاریخ ایران [کشورى که از «جرم گل سیاه تا اوج زحل» در آن با سیاست گره خورده است] به خلاقیت هنرى پرداخته و به شدت نیز نگران و دلبسته سرنوشت ملک و ملت بوده است، طبیعتاً از آن همه فراز و فرود و تلخ و شیرین که بر سر نسل او آوار شده به یک «بینش» سیاسى شخصى دست یافته که در حکم عصاره اى از تجربیات عینى و تاملات ذهنى او در تاریخ و فرهنگ، محسوب تواند شد. تامل در این «بینش» البته جلوه گر در آینه شعر [که طبعاً با توجه به ذات «شعر» - شعرى که شفیعى مى پسندد و مى سراید _ بیشتر ناظر به «کلیات» و «بنیان ها» و «ژرفا» ها است تا ظواهر و جزئیات] مى تواند براى نسل ما سودمند باشد و از اتلاف زمان و توان محدود در برابر دشوارى هاى به ظاهر نامحدود جلوگیرى نماید.
    •••
    شفیعى دو شعر با عنوان «سیمرغ» سروده که روایتى رسا از محصول جست وجو ها، امید ها و آرمان هاى نسل شاعر به دست مى دهد؛ در شعر نخست داستان پهلوان زخم خورده اى را مى سراید که پس از کارزارى سخت در گذرگاه باد نشسته و در حالى که بر نیزه تنهایى خود تکیه داده از سودمندى و راهگشایى «بازوى مردى و جوانمردى» در نبرد با «دژ آئینان» ناامید شده به زارى و فریاد «سیمرغ» افسانه ها را به یارى مى خواند تا از کنام خویش از چکاد آسمان پیوند «البرز مه آلود» بال بگشاید که «عرصه بر آزادگان تنگ است». [آینه اى براى صدا ها/ ۱۱۵- ۱۱۳] شعر دوم حکایت از روزگارانى است که سیمرغ نه از «البرز» که از «قاف» در میان شادى و هلهله «همه مرغان» به پهناى خیابان و میدانچه مى رسد اما پس از چندى... «حالیا پر شده هرسو ز حضور سیمرغ / زندگى بر همه مرغان تنگ آمده است...» ضمن اینکه «قصه این بار چنین گفته که سیمرغ نخواهد جنبید.» [هزاره دوم آهوى کوهى / ۱۵۸] البته این بلا عام است و منحصر به نسل شاعر نیست: «تاریخ، سطل تجربه اى تلخ و تیره است/ تا آستان روشنى روز آمدن / پیمودن آن مسافت دشوار با امید / وانگه دوباره درددل ظلمت رها شدن.» [هزاره / ۳۷] اکنون شاعر بر دوراهى سرنوشت ایستاده است؛ او باید تصمیم بگیرد که چگونه با این تجربه تلخ سهمگین ـ که گویا «نصیبه ازلى» است _ روبه رو گردد. به قول اخوان دو ره پیداست: آیا مانند «شهریار شهرسنگستان» سر در غار کند و نغمه پرداز باغ بى برگى شود یا نه «برخیزد و «زندگى» ز سر گیرد». شاعر راه دوم را برمى گزیند؛ او در ابتدا آرمان هایش را مورد بازبینى قرار مى دهد. نمى توان در حقانیت آرمان ها تردید رواداشت. آنها «کمترین تحریرى از یک آرزو» هستند؛ «آرزوى بوسه و نان و پرواز کبوترها» به ویژه «پرواز» که «تمام پویه انسان به سوى آزادى است.» [هزاره / ۳۳۵ ، ۹۸ ، ۴۲۳] پس به ناگزیر مشکل در مسیر طى شده براى تحقق آرمان ها باید باشد... تحلیل و تامل در علل و دلایل شکست هاى تاریخى او را به این نتیجه مى رساند: «به جست وجوى بهشتى «فراتر از تقدیر» / کشید جانب دوزخ «ره میان بر» ما». [هزاره / ۳۴۹]
    بنابراین دو عامل _ که در تحلیل نهایى دو روى یک سکه اند _ رخ مى نماید: یکى فراتر از تقدیر بودن آن بهشت موعود و دیگرى میان بر بودن راه وصول به آن که مى شود از این دو عامل به متناسب نبودن ظرفیت هاى فرهنگى، اقتصادى، اجتماعى و سیاسى جامعه با محتواى آن آرمان هاى بلند تعبیر کرد. شاعر مرورى بر «راه میان بر» مى کند. مى بیند «قهرمانان» این راه «شقایق» ها بوده اند که زندگینامه شان را چنین هنرمندانه فشرده کرده بود: «رایت خون به دوش وقت سحر / نغمه اى عاشقانه بر لب باد / زندگى را سپرده در ره عشق / به کف باد و هر چه باداباد» [آینه / ۴۲۹].
    «شقایق ها»یى که در پهنه تاریخ نمونه هاى درخشان خود را در سیماى «حلاج»، «حروفى» و «عین القضات» یافته اند [بزرگانى که شاعر تا دم آخر تا «خطابه بدرود» (هزاره / ۴۹۳) پاکى و فداکارى آنها را مى ستاید.] (آینه / ،۲۷۵ ،۴۸۸ ۴۹۰)


    آنها براى رسیدن به آرمانشهر خود [شهرى که آن سوى شقایق مى شود طالع/... دروازه هاى عالمى دیگر/ به روى آدمى دیگر/... شهرى که از دروازه هاى آن/ هم بوى جوى مولیان خیزد/ هم یادیار مهربان آید (آینه /۴۷۲)] «رایت خون» از دل سنگ برمى آوردند و «به جنون» صلابت صخره کوهسار مى شکستند. شقایق ها تنها سرودى که مى پسندیدند «غزل در مایه شور و شکستن» بود و تنها شرابى که مى نوشیدند اکسیرى بوده که به یک جرعه «ویران کند، دوباره بسازد».[آینه/ ۴۳۴ ، ۲۹۲]آنها به مدد آذرخش و تندر و توفان و حتى «انفجار صاعقه» مى خواستند «خیمه قبایل تاتار» را «آتش» بزنند تا «فصل پنجمى» آغاز شود که در پناهش دیوارهاى واهمه فرو ریزند و کوچه باغ هاى نیشابور سرشار از ترنم «مجنون» شود آن هم مجنون «بى قلاده و زنجیر». [آینه/۲۴۷] شاعر آن لحظه هاى زلال و ساده را به خاطر مى آورد و تلخندى مى زند و معصومانه زیر لب زمزمه مى کند «آن روزها جوانى ما بود». [هزاره/۱۰۸ ] اکنون که در کوره تجربیات تاریخى و تاملات ذهنى آبدیده شده است از خود مى پرسد آیا به راستى براى رقم زدن سرنوشتى روشن تر از صبح تنها رایت خون به دوش کشیدن کفایت مى کرد؟ آیا مى شد سرنوشت «نیشابور» را در تلاطم امواج فتنه ها با «هرچه باداباد» گره زد؟ آیا عقلاً امکان داشت که از معبر هولناک «ویرانى» و «انفجار صاعقه» دیوارهاى «واهمه» را در کوچه باغ هاى نیشابور فرو ریخت تا پرستوها به «ستاره برگ ناهید» براى هم غزل بنویسند؟ شاعر به روشنى دریافته است که حاملان رایت آرمان آزادى نباید کسانى از تبار حلاج ها و عین القضات ها باشند که مرکب معراج مرد را «جوشش خون» مى دانند. [آینه ها/۴۸۸]
    پس به سراغ «فردوسى و خیام» مى رود که از «دانایى و داد و خرد» داد سخن مى دهند.[ هزاره/ ۱۳ ] لاجرم «سرود سرخ اناالحق» [آینه/۲۷۵] جایش را به ترانه خیام مى دهد، ترانه اى که «براى رهایى از شب» بر لبان آن حکیم على الاطلاق چون جویبارى از روشنى جارى بوده است.[ هزاره/ ۳۲۴ ] شکست به شاعر مى آموزد که آینده «نیشابور» را به جاى «عشق» با «خرد» پیوند بزند و «خرد» به شاعر مى آموزد که بر حماسه «بى قهرمان» درود بفرستد. [هزاره / ۶۷ ، ۱۶۰ خرد به شاعر مى آموزد «شتابکارى» نکند و راه بهشت را «تمام» بپیماید زیرا تحقق آرمان آزادى و رفاه «تنها» از طریق بسترهاى فرهنگى و اجتماعى و اقتصادى متناسب حاصل مى شود. شاعر که «واقع بینى» را جایگزین خیال پردازى کرده بضاعت تنگ «نیشابور» را براى نیل به «بویه رهایى» کاملاً پیش چشم دارد. آخر فراوان هستند کسانى که مانند آن «زن ابیانه» آرزوها و نگاهشان به همان شیوه و آئین باستان باقى است. [هزاره/۶۴] این وقوف و آگاهى ژرف البته سوق دهنده شاعر به سمت نومیدى و انفعال نیست که برعکس «تو در این انتظار پوسیدى/ که کلید رهایى ات را باد/ آرد و افکند به دامانت».[هزاره/۳۴۱ ] باید کارى کرد! وظیفه هر انسان مسئول و آگاه این است که اولاً: بکوشد تا آرمان رهایى را چون «مشعله اى در ظلام» به دست کودک فرداها بسپارد و دیگر تلاش نماید تا «فر و فرهنگى دیگر» جایگزین «باورهاى فرتوت» گردد. [یکى فرهنگ دیگر/ نو/ بر آراى اصل دانایى] (هزاره/ ۳۵۹ ۲۹،) «امید» جوهره نگاه شفیعى به آینده است و مولفه اصلى ایجاد این «امید»- به رغم جریان امور- این است که شفیعى غایت زندگى را نه در «وصال» آرمان ها که در «طلب» آرمان ها قرار داده است. معناى زندگى و انسانیت حقیقى انسان به تداوم مستمر این «طلب» پیوند خورده است. براى شفیعى «رهسپار» بودن بیشتر از «رسیدن» اهمیت دارد. اصلاً «قرار زندگى از بیقرارى است». [هزاره/۴۶۵] پس «اى خوشا رفتن و رفتن...» اصالت طلب نزد شاعر به «اصالت آزمون» منجر مى شود.


    «یک بار دیگر آزمون کن نغمه اى در پرده دیگر» به همین دلیل او این همه «شادى آغاز» را خوش دارد چون هر آغازى طلیعه «تجربه اى» تازه است و از بطن این تجربه هاى متوالى متراکم متزاید سرانجام و اندک اندک آن «فر و فرهنگ» بایسته براى تحقق آرمان رهایى و رفاه زاده مى شود که «هر باغ در هسته اى بوده/ وان هسته در هسته اى/ تا جهان بوده این هسته/ پیوسته بوده است»[هزاره/۴۴۴ ]. این «بینش» او را مطمئن مى سازد که «عاقبت آن صبح خواهد رست/ نزمیان باور فرتوت ما/ اما/ از میان دفتر نقاشى اطفال» [هزاره/۲۵۶]. شاید پرسیده شود اى بسا گل آرزو زمانى شکوفا شود که زما هر تکه اى افتاده جایى. شاعر از این حقیقت تلخ آگاهى دارد. از این رو است که گاه آرزو مى کند «کاش ما نیز مى توانستیم/ زندگى را ذخیره مى کردیم/ بهر آن روزهاى روشن و شاد»[ هزاره/۲۳۹] و گاه اعتراف که «بس آزمودم/ مرغى که پیغام بهاران دارد/ خود بهرى از باغ و بهارانش نیست». [هزاره/۴۶۴] اما این «ناگزیر دهر» است و راه دیگرى نیز وجود ندارد چون تجربه نشان داده که هر راهى جز راه «خرد» به بیراهه منتهى مى شود. اینجا است که باید نسل اکنون رضا به داده دهد و سرافراز باشد که «در وزش وحشت و تلاطم پائیز/ نسترن از شاخ و برگ خویش پلى ساخت/ بهر عبور شکوفه: کودک فردا»[ آینه/۴۷۵]. پس «منزه است درختى که مى زید به یقین/ تمام شب را در انتظار صبحدمان»[ هزاره/۲۹۲]. هم سرشتى و هم سرنوشتى شاعر با «گل آفتابگردان » - که قهرمان حماسه بى قهرمان دوران پختگى شاعر است- در اینجا چهره مى نماید: «تو همه درین تکاپو/ که حضور زندگى نیست/ به غیر آرزوها/ و به راه آرزوها/ همه عمر/ جست و جوها/ من و بویه رهایى/ و گرم به نوبت عمر/ رهیدنى نباشد/ تو و جست و جو/ وگرچند رسیدنى نباشد.»[ هزاره/۲۰۵] مسئله سرنوشت ساز دیگرى که اینجا باید مطرح شود این است که شاعر اکنون دیگر ستایشگر بى ملال «هر آن چیز از زمره زندگانى/ هر آن چیز با مرگ دشمن» است و مهمترین شعارش اینکه: «زنده باد زندگانى/ مرگ بر مرگ»[هزاره/ ۳۹۱ ۴۶۳، ] پس نسل حاضر باید بکوشد «زندگى» کند. زندگى در نگاه او گستره بى کرانه اى است که دوسو دارد: «نیمى از آن در من است و نیم از آن بر من/ نیمه در من بهارانى پر از باغ است/ نیمه بر من... کویر کور تبداران».[ هزاره/۴۲۹] «اعتدال» که مهمترین دستاورد شاعر از عرصه آزمون هاى سخت است حکم مى کند که «انسان» براى اینکه کاملاً «انسان» باشد در هر دوسوى این گستره زندگى کند. هم در حد وسع بکوشد از «ظلام ظالم بر من» بکاهد و هم بر شکوه و چراغانى «نیمه درمن» بیفزاید؛ باید تلاش کند که از «نیمه در من» مامنى بسازد براى پناه بردن و نفس تازه کردن از آفات «نیمه برمن». همدلى با طبیعت و غور در اعماق فرهنگ _ که شیوه شاعر است- دو راه عمده براى «افزودن بر اقالیم وجود» و غنادادن به آفاق زندگى است. آرى باید از هر فرصت و امکانى بهره برد «باید برویى و برآیى مثل بذرى «نو»/ در فرصتى کوتاه تر از خطبه تندر/ و از همه ذرات هستى سهم خود را چیره بربایى/ از تابش خورشید تا باران جر جر روى بام کهنه هاجر/ یک بار دیگر آزمون کن نغمه اى در پرده اى دیگر». [هزاره/۳۵] راستى آهنگ سخن شاعر- که شارح بزرگ آثار مولانا است- در روزگار پختگى چقدر به لحن کلام خیام شبیه شده است آنجا که مى فرمود: «برباى نصیب خویش کت بربایند»!
    دنباله مقاله را تحت عنوان کارنامه شفیعى کدکنى( 2) در قسمت آرشیو مقالات بخوانید. از طریق جستجو در واژه شفیعى کدکنى در قسمت مقالات نیز می توانید مقاله را پیدا کنید.



    Akb@r.Hemm@ti ::: سه شنبه 86/3/22::: ساعت 3:15 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    لیست کل یادداشت های دنیای مقالات

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 62
    بازدید دیروز: 56
    کل بازدید :773860

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    محمدرضا شفیعی کدکنی - دنیای مقالات
    Akb@r.Hemm@ti
    در مورد خودم زیاد مهم نیست

    >> پیوند دنیای مقالات <<

    >>لوگوی دنیای مقالات<<
    محمدرضا شفیعی کدکنی - دنیای مقالات

    >>لینک دوستان<<

    >>لوگوی دوستان<<

    >> فهرست دنیای مقالات <<

    >>بایگانی<<

    >>جستجو در متن و بایگانی دنیای مقالات <<
    جستجو:

    >>اشتراک در دنیای مقالات<<
     



    >>طراح قالب<<