آیا شما برتر از دیگران هستید ؟
نبیند مدعی جز خویشتن را |
که دارد پرده پندار در پیش |
گرت چشم خدا بینی ببخشند |
نبینی هیچ کس عاجزتر از خویش |
( سعدی )
قهرمان زده ایم *
خوب، از مزایای زندگی یک قهرمان در یک جامعه قهرمان زده صحبت کردیم. این را هم می دانیم و طبیعی است که از همه جمعیت، - کشور - همه که نمی توانند قهرمان باشند پس چاره کار برای اکثریت قریب به اتقاق غیر قهرمان چیست؟
حال که قهرمان نیستیم چه کنیم
به هر حال در این دنیای وانفسا به هرقیمتی که شده یک کاری باید کرد، یک خودی باید نشان داد، شاید رانندگی اتومبیل زمینه خیلی مساعدی برای این نشان دادن باشه. پا را می گذاریم محکم روی گاز و تا می توانیم فشار می دهیم. حالا ممکن است یا خودمان را به کشتن بدهیم و یا دو سه نفر دیگر را، پلیس هم که معمولا" ترجیح می دهد به جای اینکه با موجود زنده کلنجار برود و یا خدای ناکرده در گیر شود همان به الصاق برگ جریمه روی ماشین هایی که در محل ممنوعه بصورت بی صاحب پارک کرده اند مشغول باشد. به گزارش مورخ 15 اسفند 1377 روزنامه جامعه دقت کنید :
"حضور غیر فعال پلیس در جاده ها و نقض قوانین و مقررات، نقض جاده ها و نقص وسایل نقلیه موجوب شده است ایران مقام نخست تلفات حوادث رانندگی در جهان را به خود اختصاص دهد". و اضافنه می کند "در حالی که نرخ کشته شدگان حوادث جاده ای نسبت به هر ده هزار خودرو در سال 76 برای ایران 30 کشته بوده است این رقم برای ژاپن معادل 1.4 ، استرالیا 1.8 ، آلمان 1.5 ، مالزی 5.5 و فیلیپین 4.3 نفر کشته می باشد". بله تعجب نکنید همان فیلیپینی که از آن، از محل ارث پدری کلفت وارد می کردیم.
و آن وقت این هموطن دقیقا" به دلیل همین برتری جویی است که بعد از این که سالهای جوانی را پشت سر گذاشت، می شود خودمحور، آن وقت دنیا را می خواهد با متر خودش اندازه بگیرد، هیچکس را در اطراف خود قبول ندارد، یک طرف قضیه می شود خودش و آن طرف دیگر قهرمانش که حتی شناخت درستی از او ندارد. به راحتی بقیه را کنار می گذارد و جالب است به قول روانشناس ها در ضمیر ناخود آگاهش علاقه کمک به همنوع هم در وجودش جوش می زند (چون قهرمان به هر حال باید برای مردم کارهای خیر بکند)
این قسمت در کتاب نیست : این جمله آخر مرا یاد کارتون پلنگ صورتی می اندازد که فکر می کند سوپرمن شده و باید به همه کمک کند و اگر خاطرتان باشد با هر کمک به مردم ، بلایی بر سر آن بیچاره ها می آورد!
یک آزمایش
سر خیابانی، با حالت یک کم سرگردان بایستید و از ده نفر رهگذر نشانی کوچه ای را که در آن محل اصلا" وجود ندارد و خودتان اسم خلق الساعه ای برای آن فرض کرده اید سئوال کنید. نتیجه اش را همان بهتر است برای خود نگاه دارید ... از این ده نفر به ندرت دو یا سه نفر با استحکام می گوید نمی دانم. بقیه هر طور هست سعی خواهند کرد یک جوری کمک کنند.
ممکن است به من ایراد بگیرید که این از سر مهربانی خلق ا... است و نه احساس ارضا کردن خودشان. پاسخشان را در همان فرض طرح اولیه یعنی واهی بودن نام کوچه داده ام. من بارها تجربه کرده ام درب ماشین را کاملا" نبندید بگذارید به اصطلاح یک کم هوا خور داشته باشد. ببینید چند نفر با چراغ، بوق، و حتی جلو پیچیدن به شما اعلام می کنند درب ماشینتان باز است و یا چراغتات روشن مانده است. لابد می گویید این از حس فداکاری شان سرچشمه می گیرد. بسیار خوب، می گذارم جوابتان را وقتی بدهم که از یک خیابان فرعی وارد اصلی بشوید. دریغ از یکی از همین فداکارها که با اندکی گذشت بگذارد شما هم به کارتان برسید. دریغ.
تا ندانی که نمی دانی دنبال دانستن نخواهی رفت
شما در جامعه ای زندگی می کنید که کلمه نمی دانم و بلد نیستم کمتر از هر کلمه دیگری به گوشتان می خورد. چطور جماعتی تا قبل از این که بدانند که نمی دانند به دنبال دانستن خواهند رفت ... مگر ممکن است؟